فردا 25 شهریور

ساخت وبلاگ

تولدتون مبارک آقای امام حسین 

من حتی خودمم نمیدونم شما واسم چه کارها کردی ... فقط خودت میدونی چقدر حواست بهم بوده ، چقدر دستمو گرفتی و چقدر نگاهم کردی 

یه محبت کن ، همچنان نگام کن 

فقط نگام کن 

همین 

فقط منت بذار سرم و نگاهتو ازم برندار 

با همه ی قلبم و بیشتر از هر وقت دیگه ای دوستت دارم ❤ 

(+ با بیمارستان تسویه حساب کردم و امدم بیرون و تمام )

فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 9:40

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین (ع) ، اکشف کربی بحق اخیک الحسین (ع)تولدتون مبارک عموی مهربانی ها ، برادر عزیز و کفیل زینب (ع) شماها بهتر از من میدونید  امام حسین بعد از وفات مادرشون از شدت غصه و ناراحتی، دیگه لبخند به لبشون نمیامده تا روزی که حضرت عباس متولد میشن و امام حسین بعد از دیدن برادرشون لبخند میزنن ... ( اگه اشتباه گفتم اصلاح بفرمائید) بابت همین ، یکی از القاب حضرت عباس میشه " کاشف الکرب"  دلم واسه اون جنسِ عجیبِ آرامش حرم حضرت عباس (ع) بی اندازه تنگ شده ... واسه اون آرامشی که وقتی اونجا هستید ، دلتون میخواد تا آخرِ دنیا همونجا بشینید ، هیچ جایی نرید و هیچ کاری نکنید فقط همونجا بمونید ... دلم واسه دیدن ضریح حضرت عباس بی اندازه تنگ شده ... یادمه یه شب تنها رفتم زیارت ، وقتی قصد خروج کردم _ بالاجبار_ از سمتی رفتم که مجدد ضریح رو ببینم ، به احترام عقب عقب قدم برداشتم و به ضریح چشم دوختم و اشک ریختم و تمام نگرانیم این بود که نکنه بار آخرم باشه که چشمم به ضریح می افته ... اون شب گذشت ، فردا شبش مجدد رفتم زیارت و متوجه شدم _ به علت ازدحام جمعیت اون زمان_ ضریح حضرت عباس فقط مردونه ست و مسیرهای زیارتی خانم ها رو بستن ... یه جور عجیبی دلم شکست ... بغض کردم ، تو رواق ها چرخیدم تا از لا به لا و پشت پرده های تعبیه شده ، با فاصله زیاد مجدد گوشه ی کوچیکی از ضریح رو دیدم و دست بلند کردم گفتم سلام آقا من اومدم و بعد سیل اشک بود که از چشمم جاری بود ... ما که خیلی دلتنگیم  انشالله کربلا روزی همه ی دلتنگ ها بشه ...  :)  فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 9:40

۲۸ بهمن ۱۴۰۲ ، ۲۸ سالگی رو تموم کردم ... اووووه خیلی زیاده ها  از ۲۲ سالگی اینجا نوشتن رو شروع کردم و حالا امشب ، این شد آخرین پست این وبلاگ... خونه جدیدمو ساختم ، آماده و مبله و کلید نخورده :) اماده برای شروع فصل جدیدی از زندگیم با پرایوسی بیشتر و با خواننده های محدود تر  اگه دوست داشتید تو خونه جدید همراهیم کنید " کامنت خصوصی" بذارید ، احتمالا به زودی جوابتونو میدم و اگه جواب ندادم یعنی نمیخوام در ادامه همراهم باشید دقت کنید که آدرس جدید رو فقط در جواب کامنت خصوصی و وبلاگتون میفرستم ، با ایمیل ، تلگرام، ایتا ..‌. ارتباط نمیگیرم با کسی ( من از همین عدم پرایوسی دارم فرار میکنم ‌، درکم کنید )  اینجا هم بعد مدتی واسه همیشه پاک‌ میکنم ‌، نمیدونم شاید بذارم بمونه ، نمیدونم واقعا ... ولی خب میدونم که دیگه پستی نمیذارم و احتمالا کامنتی هم تایید نشه  در مورد تولدمم بگم که  هفته پیش ، شبِ پنج شنبه مهمونی داشتیم خونه مون ، دایی ها و خاله م و بچه هاشون بودن، بعد دیگه همه که اومدن و پذیرایی چایی و شیرینی شدن من هی دیدم خواهرم و دامادمون با هم پچ پچ میکنن ،‌میرن ،‌میان ، با خودم گفتم وا چیزی شده ؟ بعد باز گفتم نه لابد ماشینو بدجا پارک کردن میخوان برن جای اونو درست کنن که یهو خواهرم درو باز کرد و با یه کیک شکلاتی اومد تو و گفت تولدتتتت مبااااارک فردا 25 شهریور...
ما را در سایت فردا 25 شهریور دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8nursesevil4 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 9:40